15 روز بی خبری از پسربچه گمشده / علی کوچولو از مقابل خانه شان ناپدید شد

به گزارش ملت ما به نقل از مهر، با گذشت 15روز پدر و مادر او چشم انتظار خبری از فرزندشان هستند و امید دارند علی کوچولو بار دیگر به خانه بازگردد. پدر علی گفت: 15روز قبل، صبح زود با علی به خانه آمدیم و او از من خواست تا آمدن مادرش جلوی در بماند و من برای آب دادن درختان حیاط داخل رفتم.چند دقیقه بعد مادرش به خانه آمد که متوجه شدم علی همراه او نیست. سراغش را گرفتم که پی بردم تصور کرده پسرمان همراه من است. این اتفاق 10دقیقه هم طول نکشید وبه گمان اینکه به خانه اقوام رفته، به آنجا سر زدیم. وقتی اثری از او نیافتیم 9صبح موضوع رابه هلالاحمر و پلیس اطلاع دادیم.اهالی روستا به کمک امدادگران رفتند و جستوجوها آغاز شد، اما هیچ ردی از علی در اطراف روستا و چاهها به دست نیامد. اوبا انتقاد ازهلالاحمر گفت: نیروهای امدادی 72ساعت جستوجودرروستا و اطرافش راانجام دادند وبعد از فرجآبادرفته و جستوجو را متوقف کردند.
دراین چند روزدیگر نیامدند تا جستوجو کنند. کودک اهل ترکمن صحرا وقتی گم شد جستوجوها چندین شبانهروز ادامه داشت تا کودکرباها از ترس بچه را پس آوردند، اما به خاطر اینکه ماجرای پسرم رسانهای نشد زود به فراموشی سپرده شد. به گفته محمد چمنی، پس ازشکایت اودرپلیس آگاهی و پیدا نشدن علی کوچولو، فرضیه آدمربایی مطرح شد و پلیس روی این موضوع تمرکز کرد، اما هنوز هیچ سرنخی به دست نیاوردهاند. یک هفتهای هست که من به پلیس سر میزنم، اما آنها هم جواب درستی به من نمیدهند و میگویند پیگیر هستیم. توقع ما این است رسانهها در سطح ملی به این موضوع بپردارند و مسئولان هم با توجه به کمبود امکانات در قلعهگنج، نیروها و تجهیزات بیشتری برای یافتن فرزندم از شهرهای دیگر بفرستند و جستوجو را متوقف نکنند. پدر علی کوچولو در مورد وضعیت خانواده بعد از گم شدن فرزندشان گفت: ما دو ماه قبل صاحب فرزند دیگری شده بودیم که مادرش نتوانست به نوزادمان شیر بدهد. او هر روز روی سکوی مسجد روستا مینشیند و میگوید شاید بچه را پس بیاورند و به همین خاطر صبح تا عصر چشمانتظار فرزندش است. کسی در این مدت نه تماسی با من گرفته و نه خبری از بچه شده است. مادر علی کوچولو هم درحالی که بهشدت گریه میکرد، گفت: کاش مسئولان فرزند من رامثل فرزند خودشان میدیدند و برای یافتن او کمک میکردند.کسی پاسخگوی مانیست وما فقط چشم انتظار هستیم.15روزاست که نمیتوانم غذابخورم وبه کودک دوماههام رسیدگی کنم. روز و شب کارم اشک ریختن و چشم انتظاری برای علی و نشستن روی سکوی مسجد روستاست.