header

دسته بندی :

سیاست و جهان

اشتراک گذاری

1402/10/19

گفتگوی اختصاصی «ملت ما» با پزشک بدون مرزی که برادرهمسر «شهید سیدرضی موسوی» است

سید رضی گفت: بدون پول باید خدمت کنی

دکتر ناصر عمادی متخصص پوست از آن پزشکان جهادگری است که ازهمان کودکی با خودش قول و قرار گذاشت پزشک شود تا بیماران نیازمند را دوا درمان کند و تا به امروز سرقول و قرارش با دلش مانده است.

ملت ما ـ فاطمه عسگری : دکتر ناصر عمادی متخصص پوست از آن پزشکان جهادگری است که ازهمان کودکی با خودش قول و قرار گذاشت پزشک شود تا بیماران نیازمند را دوا درمان کند و تا به امروز سرقول و قرارش با دلش مانده است. حالا نه تنها مردم مناطق محروم دورترین نقاط کشور که حتی بیماران نیازمند در آن سوی مرزها از عراق و افغانستان گرفته تا آفریقا همه از او به نیکی یاد می‌‍‌کنند: «وقتی کودک بودم همراه خانواده ام در یکی از روستاهای کوهستانی از توابع قائمشهر زندگی می کردم، پدرم دامدار بود و ما هم همراه او به کار چوپانی مشغول بودیم یک روز برادر بزرگترم بیمار شد آنقدر مسیر دسترسی ما به پزشک دور و سخت بود که امکان درمان او را پیدا نکردیم و در نهایت برادرم جان خود را از دست داد و ما مجبور شدیم او را در همان منطقه کوهستانی به خاک بسپاریم. همانجا در همان سن و سال کم با حس و حال کودکانه ام با خودم قرار گذاشتم پزشک شوم و به مردمی که در مناطق دور افتاده زندگی می‌کنند خدمت کنم. با همین فکر، درس خواندم و بزرگ شدم ،بعد از این که دیپلمم را گرفتم دوران سربازی ام مقارن شد با دوران جنگ و بمباران‌های شیمایی و دوستانی که در جلوی چشمانم به خاطر مجروحیت با بمب های شیمیایی دچار آسیب های پوستی شدید می شدند آن زمان بود که مصصم تر شدم تا پزشک شوم و در رشته تخصصی پوست ادامه تحصیل دهم.»
بم و دنیای مردم با سالک
سال 66 ، بالاخره ناصر عمادی در رشته پزشکی دانشگاه بابل پذیرفته شد و این اولین قدم او برای تحقق آرزوهایش بود:« قرار شد ترم اول ما ا زبهمن ماه شروع شود من هم ازفر صت استفاده کردم و راهی جبهه شدم ، هر چه بیشتر در جبهه می‌ماندم بر تصمیم خودم برای ادامه تحصیل در رشته تخصصی پوست مصمم تر می شدم. یک روز در محور حاج عمران، 4 نفر از دوستان من مجروح شیمیایی شدند به سختی آن ها را با خودروی لندرور به بیمارستان نقده رساندم، دست و صورت همه تاول‌زده بود، ترس عجیبی از وضعیت دوستانم وجودم را گرفته بود وقتی به بیمارستان رسیدیم یکی از بچه ها شهید شد ، غم دنیا به دلم نشست، تصورم این بود که کاری برای آن‌ها انجام نداده‌ام. یک هفته پس از این حادثه همین اتفاق برای من افتاد و ما را با اتوبوسی پر از مجروح به بیمارستان امام خمینی نقده انتقال دادند، تجربیات نزدیکی که با چشم خودم دیدم باعث شد تا وقتی وارد حیطه پزشکی شدم تخصص پوست را انتخاب کنم تا بتوانم از این طریق به بیماران کمک کنم.
ماموریت سه ماهه ، یک سال و نیمه شد
دکتر عمادی درسال 83 موفق به دریافت بورد تخصصی شد: « تخصص گرفتن من همزمان شد با زلزله بم و من خوب می دانستم که مردم این منطقه بیش از هر زمان دیگری نیاز به کمک دارند. از آنجا که هم جانباز بودم هم بورد تخصصی گرفته بودم این فرصت را پیدا کردم تا با پیشنهاد مسئولان دانشگاه علوم پزشکی خودم محل خدمتم را برای گذراندم دوره طرح انتخاب کنم. وقتی از من سئوال شد دوست دارم در چه منطقه ای خدمت کنم گفتم هرجا محروم تر و دور افتاده تر و مردمش نیازمندتر به یاری من هستند همانجا می روم ! جوابی که موجب حیرت همه شد و تاکید کردند ممکن است جایی اعزام شوی که هیج امکاناتی نداشته باشد و درپاسخ گفتم مهم نیست، وقتی اصرار و پافشاری مرا در تصمیمم دیدند گفتند فردا محل دقیق را اعلام می کنیم. فردا صبح که رفتم مسئول دانشگاه گفت مطمئنی هنوز مناطق محروم را انتخاب می کنی؟ وقتی قاطعیت مرا دیدند گفتند پس عازم بم می شوی! با شنیدن نام بم گل از گلم شکفت چون خدمت به مردم زلزله زده خواسته قلبی خودم بود . در ادامه اعلام محل خدمت، اتمام حجت‌ها شروع شد: آنجا نه از هتل و محل اقامت مناسب خبری هست نه ازامکانات رفاهی . شما قرار است در یک کانکس مستقر شوید و هر روز باید بیماران زیادی را ویزیت کنید و من همه را پذیرفتم . شبی که به خانه رفتم، تنها دغدغه ام طرح این مسئله نزد همسرم بود، چون باید به مدت 3 ماه به بم می‌رفتم و او همراه فرزندانم تنها می ماند...
خوابی که حجتم شد
فردا صبح که از خواب بیدار شدم همسرم گفت خواب عجیبی دیده ام . تو را در یک شهر ویران در حال طبابت دیدم، مردم روزگار خوبی نداشتند و همه برای ویزیت نزد تو می آمدند.»
این خواب ،حجت را بر دکتر عمادی تمام کرد:« وقتی این خواب را شنیدم حال دلم دگرگون شد و به همسرم گفتم راستش مانده بودم این مسئله را چطور بازگو کنم، من قرار است به مدت سه ماه به بم اعزام شوم به محض این که این حرف را زدم همسرم گفت ما هیچ مخالفتی نداریم و تو باید به ماموریتی که خدا برایت تعریف کرده عمل کنی.»
دکتر عمادی راهی بم می شود و به محض رسیدن به این شهر ویران شده ، کانکس زهوار در رفته ای که هیچ امکاناتی نداشت در اختیارش قرار گرفت، او بی معطلی شروع به بررسی منطقه و شناسایی بیماران پوستی کرد:« در بررسی اولیه متوجه شدم اغلب مردم، به خصوص کودکان و نوجوانان، بعد از زلزله دچار بیماری سالک شده اند، بیماری ای که به خاطر نا آگاهی مردم، به یک معضل در بم تبدیل شده بود.
بیماری سالک، یک بیماری پوستی است که بر اثر نیش یک نوع پشه و ایجاد جوش‌های ریز پدید می‌آید و بعد این جوش، تبدیل به زخم‌های بزرگی در صورت و بدن می شود، از آنجا که مبتلایان بمی اغلب کودکان و نوجوانان و جوانان بودند و به خاطر از دست دادن خانواده هایشان، حال و حوصله درمان نداشتند این بیماری به صورت گسترده در بین همه شایع شده بود. تمام هم و غمم شد درمان سالک، کاری که بعد از مدتی متوجه شدم با دارو و درمان به تنهایی پیش نمی رود و نیازمند آموزش مردم است . با این که حکم مأموریتم سه ماهه بود وقتی با بالغ بر 20 هزار بیمار مبتلا به سالک روبرو شدم تصمیم گرفتم بیشتر بمانم . داوطلبانه در مدارس و بین مردم هرمحله حاضر می شدم و درباره سالک و نحوه ابتلایش حرف می زدم، کم کم مردم آگاه شدند و در نتیجه بعد از یک و سال و نیم تلاش شبانه روزی و ویزیت روزانه 50 بیمار ، موفق به ریشه کنی این بیماری در بم شدم.»
یک تلفن سرنوشت ساز
آقای دکتر بعد از این که از بم برمی گردد تصمیم می گیرد برای خودش مطبی دست و پا کند اما در همین روزها تلفنش زنگ می خورد و برای یک ماموریت برون مرزی داوطلبانه دعوت می شود،« سال 86 بود که با دعوت جمعیت هلال احمر برای طبابت در کشورهای افریقایی، راهی این سرزمین شدم آن جا بود که فصل جدید زندگی من هم آغاز شد»
کودکی که در افریقا عمادی نام گرفت
دکتر ناصر عمادی که سابقه طبابت داوطلبانه اش در ایران، عراق، کنیا، تانزانیا، سومالی، غنا، نیجریه، بروندی، آفریقای جنوبی، زیمبابوه و افغانستان زبانزد عام و خاص است حالا توانسته در نقش یک پزشک مبلغ ایران، اسلام و تشیع موفق عمل کند تا جایی که امروز شاهد فعالیت بیمارستان هایی با پرچم ایران و مزین به نام امام حسین(ع) در کشورهای آفریقایی هستیم:« مردم آفریقا مردمی قدردان و مهربان هستند ، یک روز که از قضا به بیماری مالاریا مبتلا شدم و حال جسمی خوبی نداشتم ، ما را برای ویزیت بیماران یکی از روستاهای غنا بردند، در میان بیماران، دختر جوان آفریقایی ای بود که مبتلا به زخم پای شدید بود و چند روز درمان او طول کشید. چند سال بعد، در حالی که مشغول طبابت در یکی از درمانگاه ها بودم تیمی به سراغم امدند و گفتند برای درمان یک بیمار بدحال باید به یکی از روستاها برویم ، من هم بی خبر از همه جا همراه آنها شدم، وقتی به آنجا رسیدیم وارد خانه ای شدیم که زنی جوان، همراه همسر و فرزند تازه متولد شده اش انتظار ما را می کشیدند، وقتی موضوع را جویا شدم دیدم در جلوی دوربین یک برنامه تلویزیونی زنده قرار دارم ، آن زن ، همان دختر جوانی بود که من با حال بدی که داشتم سالها قبل درمانش کرده بودم . دختر گفت من آن روز متوجه حال جسمی بد شما شدم و وقتی خوب شدم با خودم قول و قرار گذاشتم اگر روزی ازدواج کردم و صاحب فرزند پسری شدم نامش را عمادی بگذارم همین هم شد و حالا شناسنامه فرزندمان را عمادی گرفته‌ایم.»
دکتر عمادی با دیدن این همه محبت و قدردانی متحیر می شود:« باورم نمی شد خانواده ای نام فامیلی مرا برای پسرش انتخاب کرده باشد .در غنا اصلاً نام عمادی وجود ندارد و وقتی این دختر خاطره اش را برای کارمندان آنجا تعریف می کند، با درخواست ثبت نام عمادی او موافقت می کنند.»
در رکاب سید رضی و حاج قاسم بودم
دکتر ناصر عمادی این روزها عزادار است، او که برادر خانم سید رضی شهید است می گوید:« تا روزی که زنده بود ما اجازه نداشتیم پرده از خویشاوندی با او برداریم ، سید رضی تنها یک مستشار نظامی نبود، او خودش یک داوطلب همیشه در صحنه بود که با سختی زیاد کارهماهنگی با پزشکان بدون مرز کشور را دنبال می کرد تا زمینه خدمت آنها به مردم جنگ زده سوریه، عراق، افغانستان و... را فراهم کند.»
به گفته او سید رضی برای تمام پزشکانی که خواستار حضور داوطلبانه برای درمان مجروحین جنگی در این مناطق بودند شرط و شروطی هم داشت:« کاملا داوطلبانه و بدون دریافت ریالی دستمزد در این مناطق حاضر می شوید و به این مردم خدمت می کنید ،باید نام ایرانی و پزشک ایرانی را هرگز فراموش نکنند ما هم هرچه در توان داشتیم به کار می گرفتیم تا با حداقل امکاناتی که در اختیار داشتیم بزرگترین معجزه های پزشکی را رقم بزنیم.»
او خاطرات زیادی هم از حاج قاسم دارد: در یکی از سفرهای حاج قاسم وقتی ایشان دیدند به واسطه فعالیت های مستمر من در آفریقا ، مراکز درمانی به نام امام حسین(ع) مزین شده و پرچم ایران به اهتزاز درامده خیلی خوشحال شد و گفت آقای دکتر دستت را به من بده، انگشتری به من هدیه داد و گفتند از تو می‌خواهم همیشه طبیب باقی بمانی، خودت را درگیر سیاست نکن، بعد هم مرا در آغوش گرفت و گفت: دوست دارم کتاب خاطرات زندگی‌ات را خودم بنویسم. صحبت‌های حاج قاسم برای من بسیار دلگرم‌ کننده بود، حاج قاسم از این که ما توانسته بودیم پرچم امام حسین (ع) و پرچم ایران را نصب کنیم بسیار خوشحال بود.»
یک ماه از سال را به نفع نیازمندان خدمت می کنم
دکتر عمادی با این که سال‌های سال است که به عنوان پزشک بدون مرز شهرت دارد و سال‌های زیادی را با هزینه شخصی بدون دریافت ریالی از سوی کشورهای افریقایی، برای درمان بیماران محروم این کشورها سفر کرده، در ایران هم سالی یک ماه را به صورت رایگان در مناطق محروم خدمت می کند و از حضور در این مناطق ترسی ندارد:« خیلی ها به من ایراد می گیرند که به جای خدمت در کشورهای افریقایی چرا به مردم نیازمند خودت خدمت نمی کنی در حالیکه من هر ساله یک ماه را به این کار اختصاص داده ام »
او ادامه می دهد :«دلیل حضور من به عنوان یک پزشک مسلمان شیعه در کشورهای مسیحی نشین و آفریقایی، نشر دین اسلام است ، کاری که بدون تحمیل هیچ هزینه ای برای کشورم انجام می دهم و معتقدم اثرات ماندگار و ارزشمندی دارد.»

انتهای پیام/

آدرس کوتاه شده صفحه

اشتراک گذاری

shareItem1shareItem2shareItem3shareItem4shareItem5

ارسال نظر

captcha
ارسال نظر