header

دسته بندی :

جامعه و فرهنگ

اشتراک گذاری

1398/10/30

خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با حاج قاسم

من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمی‌شناختم، آنجا نشسته بود. به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟ گفت: نمی‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه، اسمش را شنیده ام...
 همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازه‌ای می‌شود؟ یک چنین تشییع جنازه‌ای نمی‌شود. رئیس مجلس‌ها هم همینطور، فرماندارها، استاندارها، نه ایران، کل کره زمین. عزت دست خداست. در این تشییع جنازه‌ها آدم خیلی چیز یاد می‌گیرد، از کلاس دانشگاه و حوزه بار علمی‌اش بیشتر است به شرط اینکه آدم فکر کند. ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمی‌شناختند. من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمی‌شناختم، آنجا نشسته بود. به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟ گفت: نمی‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه، اسمش را شنیده ام. آدم هست اگر یک ساعت اضافه کار کند می‌نویسد. وسطش هم یک عطسه کرده آن را هم بنویس. یک سطل زباله به شهرداری می‌دهیم، می‌نویسیم: بانی سطل زباله محسن قرائتی! بر پدر و مادر کسی که ته سیگار بیاندازد لعنت! یک سطل زباله را وقف نمی‌کنیم. همه چیزی را یکجا وقف می‌کند. ما آدم داریم که سر لقبش چانه می‌زند. می‌گوید: به من چه عنوانی می‌دهید؟ اگر این عنوان است می‌آیم، اگر این عنوان است نمی‌آیم.

آدرس کوتاه شده صفحه

اشتراک گذاری

shareItem1shareItem2shareItem3shareItem4shareItem5

ارسال نظر

captcha
ارسال نظر